تنهاترین تنها

... چقدر تنهاست خدا
سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۰ ق.ظ

به مناسبت سفر دانش آموزان به مشهد

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

 

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی دربه در خانه ی لیلا نشود

 

دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم

سر ِ بازار که او منتظر ما نشود

 

لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست

لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

 

من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام

کمرم غیر در ِ خانه ی تو تا نشود

 

هرقدر باشد اگر دور ِ ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

 

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

 

مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت

کار اجاز شما با دَم ِ عیسا نشود

 

امن تر از حرمت نیست ، همان بهتر که

کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

 

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو

نفس آخر خود را بکِشد پا نشود

 

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

 

من دخیل ِ دلِ خود را به تو طوری بستم

که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

 

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش

پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود

 

امتحان کرده ام این را حرمت ، دیدم که

هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

 

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

(محمد سولی)



نوشته شده توسط محمد صادق تنها
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

تنهاترین تنها

... چقدر تنهاست خدا

به مناسبت سفر دانش آموزان به مشهد

سه شنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۲، ۱۱:۱۰ ق.ظ

عشق رسوایی محض است که حاشا نشود

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

 

شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم

هر کسی دربه در خانه ی لیلا نشود

 

دیر اگر راه بیفتیم ، به یوسف نرسیم

سر ِ بازار که او منتظر ما نشود

 

لذت عشق به این حسِّ بلاتکلیفی ست

لطف تو شاملم آیا بشود؟ یا نشود؟

 

من فقط روبه روی گنبد تو خم شده ام

کمرم غیر در ِ خانه ی تو تا نشود

 

هرقدر باشد اگر دور ِ ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود

 

بین زوّار که باشم کرمت بیشتر است

قطره هیچ است اگر وصل به دریا نشود

 

مُرده را زنده کُنَد خوابِ نسیم حرمت

کار اجاز شما با دَم ِ عیسا نشود

 

امن تر از حرمت نیست ، همان بهتر که

کودکِ گمشده در صحن تو پیدا نشود

 

بهتر از این؟! که کسی لحظه ی پابوسیِ تو

نفس آخر خود را بکِشد پا نشود

 

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود!

 

من دخیل ِ دلِ خود را به تو طوری بستم

که به این راحتی آقا گره اش وا نشود

 

بارها حاجتی آورده ام و هر بارش

پاسخی آمده از سمت تو ، الّا نشود

 

امتحان کرده ام این را حرمت ، دیدم که

هیچ چیزی قسم حضرت زهرا نشود

 

آخرش بی برو برگرد مرا خواهی کُشت

عاشقی با اگر و شاید و اما نشود

(محمد سولی)

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۲/۱۱/۱۵
محمد صادق تنها

نظرات  (۵)

۱۵ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۳:۰۰ حامد حقایقی علامه حلی4
سلام آقای تنها 
لطفآفیلم اصفهان هفتمی هار در سایتتان بگذارید.
۱۳ اسفند ۹۲ ، ۱۶:۰۲ بچه های هفت/دو

تا شنیدنت صبر می کنم... تا دیدنت صبر می کنم...صدای تلق و تلوق قطار خواب را از چشمانم گرفته است.شاید او هم از منتظر بودن خسته شده است،چون هر چند وقت یک بار ناله ای سر می دهد... نگرانم... نکند نتوانم حتی صدایش را بشنوم ... صدای نقاره خانه اش را... صدای کبوترانش را... نمی توانم باور کنم!ساعت؟!ساعت هم منتظر است... تیک تاک عقربه هایش کندتر شده اند... ولی می دانم که او هم منتظر من است... و من باز به انتظار می نشینم،به انتظار دیدنت،ای خورشید هشتم...

سلام
زیارت شما قبول باشه
موفق باشید
گاهی خداوند انقدر صدایت را دوست دارد
که سکوت میکند تا بارها بگویی
"خدای من"
۳۰ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۴۶ حسین دهلوی
لذت عشق به این حس بلاتکلیفی ست...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی